در سوگ آفتابی به نام سایه

جمعه،۲۸ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۶:۳۶

کوچ ابدی سایه در جایی دور از ایران که بسیارعاشقش بود، غمی سنگین به دلمان گذاشت.غمی که او در پاسخ به بداهه نوازی محمدرضا لطفی، خواند: چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی، من چه گویم که غریب است دلم در وطنم.

در سوگ آفتابی به نام سایه

هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه، شاعر کم نظیر ایران و از نسل شاعران بزرگ که برخی او را حافظ زمانه و شاعر ملی ایران لقب داده بودند، از میان ما رفت. همو که می گفت: عشق شادی است. عشق آزادی است. عشق رویای آدمیزادی است.

نمیتوان دلبسته شعر و ادبیات ایران بود و شعرهای هوشنگ ابتهاج را نشاخت و به خاطر نداشت. واقعیت آن است که کم تر شعری در صد سال اخیر سراغ داریم که به اندازه ارغوان در حافظه مردم ثبت و ضبط شده باشد. ارغوان تنها بلند بالای زیبایی نیست که در حیاط خانه یک شاعر رو به آفتاب ایستاده و چشم انتظار بهار است. ارغوان، ابژه فرهنگی مهمی برای همه مردم ایران است؛ ابژه ای که مختصات امید و ناامیدی را ترسیم می کند؛ ابژه ای که روزی رویای آزادی یک شاعر زندانی در دهه شصت بوده، اما راهش را تا ذهن و جان مردم وهنرهای دیگرهمچون موسیقی و سینما و تئاترباز کرده و در نهایت شد رویای آزادی برای هر کس که در خفقان است و پرواز نگاهش را بلندتر از چیزی که هست، می خواهد. از این رو ارغوان، علاوه بر اهمیت زیبایی شناسانه و ادبی اش، رخدادی ارتباطی- اجتماعی است و متنی برای مطالعه حال و روز جامعه ایران و مردمانش از دهه شصت به این سو است.

او در جای دیگری می سراید: هنوز دیر نیست / هنوز صبر من به قامتِ بلندِ آرزوست / عزیز هم‌زبان، تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

می دانیم که مرگ شاعر را نمی توان به حساب مرگ شعر گذاشت. برای همین تنها اتفاقی که بعد از مرگ شاعر در عالم اتفاق می افتد، اضافه شدن مشتی خاک به خاک های کره زمین است. اما اگر روزی شعر نباشد، بدون شک آن روز، آخر دنیاست. از اینرو هرچند جسم عنصری سایه از میان ما می رود، اما او یا اینجا به استعاره همان ارغوان، در کنار ما همیشه می ماند؛ در خانه ها و حافظه شخصی و جمعی فارسی زبانان. آرام بخواب سایه بی نظیر ایران.