واسطه ی آشنایی من با استاد محمّدعلی موحد، دکتر محسن محبّی بود. پیش از آن، استاد را در روزگار دانشجوییام در دانشکدهی حقوق دانشگاه شهید بهشتی دیده بودم. از «کودتا» و «دولت ملّی» روایت میکرد و از «خوابِ آشفتهی نفت»، من نیز «از دور بوسه بر رخِ مهتاب میزدم.» سالها گذشت و در پی صحبت با ایشان برای تهیّه و چاپ مطلبی در «مهرنامه» بودم. دکتر محبّی شمارهی تماس با او را به من داد. تماس گرفتم. استاد عازم تبریز بود. قرار به دو هفتهی بعد موکول شد، بیآنکه دکتر موحد پیشنهاد انجام گفتوگوی روزنامهنگارانه را پذیرفته باشد و امّا ذکری از مثنویِ شریف، حلقهی واسطِ دیدار شده بود.